اولين سرماخوردگي امسال
سلام پسر ناز مامان . حالت خوبه ؟ من تا 1 ساعت و نيم ديگه خونه پيشت هستم .
چند روزي ميشه كه هوا خنك شده . ولي از بخت بد اولين روزي كه هوا خنك شد ما با عمه ها و آجي نگين و سيتا رفتيم بيرون . تازه لباس گرم هم پوشيده بودي . واي ... چشمت روز بد نبينه كه فردا صدات ديگه درنيومد . سرما خوردي شديييييييييد...
با يه عالمه خلط كه نميتوني اونا رو از تو گلوت خارج كني . مامان برات بميره كه اين چند روز با من هم حرف نزدي . گلو دردت اينقدر زياد بود كه با يك سرفه تازه از درد هم گريه مي كردي و هر چه شير خورده بودي ، بالا مي اوردي .
چند بار هم شب اين كار و كردي و حسابي روي تخت و من و بابا خنگ زدي اساسي. بابايي هم تو رو برد توي حموم و به به كه شدي با لباس تميز و ok اومدي پيش مامان لالا كردي .
مادر فداي اون خس خس سينت بشه . درد و بلات براي من قلبم .
دعا مي كنم كه خدا تو رو زود زود خوب كنه . عاشقتم .