منو ببخش
پسرم سلام . خيلي از دستت شاكيم ... ديشب خيلي اذيت كردي . من بهت گفته بودم اعصاب ندارم . ديشب خونه آقاجون بوديم و مهمان هم زياد اونجا بود . منم كه خسته ، عادت دارم زود بخوابم و تو هم گريه و بي تابي مي كردي . البته خودتم خوابت ميومد . موقع خوابت كه ميشه مثل عمه سميه بد اخلاق ميشي . البته در خيلي موارد به عمه سميه بردي . اين يه مورد از اونا بود ...
خلاصه من ديشب با هزار روز و زحمت خوابوندمت ... واي همچين مواقعي ياد دائي امين ميافتم كه شش ماه به تنهايي داداش دنيل و بزرگ كرد . واي برادر جان من فدات بشم .
باور كن مامان سخته بخواي با شما كلنجار بري . گريه مي كني نمي دونم چي ميگي بدتر اعصابم ميريزه بهم .
بعضي وقتا هم سرت داد ميزنم كه همينجا ازت معذرت مي خوام . منو ببخش . شايد از خستگي روزانه باشه .
بابا هم بيشتر اعصابمو خورد ميكنه . ميگه بزار رو تخت پيش خودمون بمونه . آخه من هر چي بهش ميگم بابا اين بچه عادت داره مدام قل بخوره تا خوابش ببره ( تو تختت خيلي وول مي خوري ) قبول نمي كنه . ميگه خودم حواسم هست . اصلاً خودم مي خوابونمش . بعد هم كه خوابش برد فراموش ميكنه تو اونجا هستي هر چي گريه كني بلند نميشه .
البته خودش نيست ولي خداش هست . بعضي شبها كه من خسته باشم يا حالم خوب نباشه همه كارها با خودشه . همينجا از بابايي هم تشكر ميكنم ...