بهانه بابا
سلام پسر گلم
اميدوارم حالت خوب باشه .
ماه رمضون امسال ، چند روزي ميشه كه عمه ها خونه نيستند كه تو پيششون بموني . 2 روزي ميشه كه صبح ها كه من ميرم سركار ، بابايي تو رو ميبره خونه خاله غزال و تو هم ميري آروين و از خواب بيدار ميكني شروع مي كنين به بازي و فضولي. البته اين دوستي زياد دووم نداره و چند لحظه بعد تو سر و كله هم هستين .
ديروز ساعت 3 كه از سركار اومدم خونه خاله ، منتظر موندم تا بابا بياد دنبالمون . بعد هم رفتيم خونه و بعد از خوردن يك دنت بيسكوييتي با هم روبه روي تلويزيون خوابيديم . بعد از اون هم كه برنامه آب بازي با بابا و داشتي .( راستي اون موقع بدون پوشك بودي كه يهويي پي پي كردي ...)
با خاله غزال هماهنگ كردم كه شب بيان خونه ما تا تو حياط و بدون پوشك بازي كنين . ولي ....
چه فيلمي داشتيم با دوچرخه هاتون . كلي دعوا سر دوچرخه هاي هم ...
شب هم كه كلي خوابت ميومد بهانه بابا رو گرفتي و كلي گريه كردي كه هيچ جوري آروم نميشدي . نه آب مي خوردي و نه هيچ چيز ديگه .
ديگه كلافه شده بودم . مي ترسيدم حالت بد بشه و بالا بياري .
بابا كه اومد ديگه نديدمت . تو رفتي پيش بابا و من هم خوابيدم .
عاشقتم عزيزم