نرمک ارسطو
سلام زیبای مادر
می خوام خاطره چند روز پیش رو برات تعریف کنم .
من و تو و عمه جون دور هم نشسته بودیم و مشغول میوه خوردن بودیم . نرمک ( پتووی ) تو هم روی پای من بود . وقتی انار می خوردم , آب انار ریخت رو دستم و من گفتم وااای چی شدم . بعد تو به من گفتی مامان چی شده ؟ گفتم آب انار ریخت رو دستم و تو انگار بیشتر نگران نرمکت بودی گفتی : مامان نریزه رو نرمکم خوووووب
دیگه می خواستم بخورمت . با یک حالت جدی و نگران و بعد هم به خوردن پرتقالت ادامه دادی.
عاشقتتتتتتم فضول
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی