پسر فضول مامان
سلام گل پسرم . خوبي ؟ اين روزها فضوليات هم بيشتر شده همزمان با بزرگتر شدنت . چه ميشه كرد بايد باهات كلنجار رفت ديگه ... ديشب قرار بود با هم بريم مراسم شب هفتم محرم . مراسم كه رفتيم اول پسر خوبي بودي و آروم همه جا و همه چي رو نگاه ميكردي . بعد هم كه به همه جا مسلط شدي شروع كردي به فضولي . من كه نمي تونستم جلوتو بگيرم . اينقدر خسته شدي كه تو ماشين با چشم بسته شير خوردي . بعد كه خوابت برد خونه پيش بابا موندي و من با عمه ها رفتيم بيرون ولي بهتر كه نيومدي چون هوا فوق العاده سرد و سوزناك بود . مي ترسيدم دوباره سرما بخوري. كلمات جديد هم تكرار مي كني . ديشب آينه بهت دادم و چقدر قشنگ تكرار كردي آينه . هر چيز داغ و خطرناك هم كه مي بي...
نویسنده :
مامان ليلي
15:48