سلامي دوباره
پسر ناز مامان سلام . صبحت بخير.
اول از همه يك معذرت خواهي بزرگ من به شما بدهكارم كه نتونستم دو سه ماه توي اين دنياي مجازي حضور پيدا كنم و از خاطراتت بنويسم . به بزرگي قلبت، منو ببخش.
اين روزا كه داريم تابستون گرمو سر مي كنيم فضولياي تو هم بيشتر شده و شيرين زباني هم مي كني.
جديداً كلمات بيشتري رو ياد گرفتي و خيلي راحت ميتوني منظورت رو به ما بفهموني. مامان فداي شيرين زبونيت بشه. روزا كه من سر كار هستم ( البته از سركار زنگ ميزنم و سراغت و از عمه مي گيرم ) تو با اسباب بازيات و ني ني اميرحسين بازي مي كني ، كارتون نگاه مي كني و ...
به هواپيما ميگي : هواپا و با لحن قلدري ميگي : امان ( ايمان ) نالوتي كه اين لقب و به عمو ايمان ميگي. رقص با دستمال هم به همت و تلاش عمو ياد گرفتي .
هر وقت هم كه ميريم خونه خاله غزال، اول با آروين ( آيو ) دوستي و مهربوني مي كنين و بهم دست ميدين ولي بعد از چند لحظه تو سر و كله هم هستين . واي كه من ديگه فشارم ميافته بس كه با شما كلنجار ميرم .
ديروز ديدم كه دوباره پشتت بدجوري سوخته و موقع شستن جيغ ميكشي و از درد نميزاري بشورمت . مامان منو ببخش اگه دعوات ميكنم يا سرت داد ميزنم . بعضي وقتا كاري جز از اين از روي عصبانيت ازم بر نمياد.
راستي مدتيه به من ميگي مامان ييي( ليلي ) و به بابا هم ميگي : يايخ ( شاهرخ )
فدات بشم وقتي صدام ميزني و ميگي : مامان ...مامان ييي
عاشقتم به معناي واقعي، قلبم ....