با هم رفتيم خريد
سلام پسر گلم .
جمعه كه با بابايي رفته بوديم خونه باباجون و مامان جون . عصر بود كه ديگه خسته شده بودي . بابا هم رفت فوتبال بازي كنه و ما تنها شديم . تصميم گرفتم با هم بريم بيرون . ولي واي ي ي ي
داشتم ديگه كلافه مي شدم . تازه از خونه رفته بوديم بيرون كه خسته شدي و گفتي بغلم كن . منم پسر گلم و بغل كردم و با هم راه رفتيم .
رفتيم فروشگاه پوشاك صفويه . اونجا كلي آدامس خوردي و من نمي دونم قبلي رو قورت ميدادي يا جايي مينداختي.
بعد هم رفتيم آيس شكلات و برات اسنك سفارش دادم ولي پدر فروشنده رو دراوردي . مي گفتي عموووو عمووو و مي خواستي تو رو ببرن بالا تا دستت به عروسكا و به قول خودت ماهي برسه .
از اونجا كه بيرون اومديم رفتيم سيتي استار و اونجا بود كه فهميدم ديگه بايد خودت اسباب بازي انتخاب كني و يك تريلي ( كه خيلي دوست داري ) انتخاب كردي و چون خيلي قطعات ريز داشت مجبور شدم يك تلفن سخن گو برات انتخاب كنم به قيمت 11000 تومان كه با تخفيف 10% شد 9900 تومان .از اونجا تا خونه پاكت اسباب بازي تو فقط مي خواستي خودت حمل كني . بعد هم رفتي پيش بابا جون و كلي از اسباب بازيت گفتي .
عاشقتم قلبم ...