ارسطوارسطو، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

جيك جيك مستون مامان يدونست

سلامی دوباره

پسرکم سلام . اول از همه منو ببخش که چند ماهی میشه نتونستم به وبلاگت سر بزنم. امیدوارم بتونم جبران کنم و حتماً تعدادی از عکسهای این مدت که نشون دهنده رشد و بزرگ شدنت هست رو میزارم . اصلاً نگران نباش. پسرم , میتونم بگم که دیگه خیلی عالی صحبت می کنی و جمله های قشنگ میسازی. عاشق نقاشی اون هم فقط " گل خوشگل " هستی. تمام شارژ موبایل من هم خودت تمام می کنی . چون دیگه یاد گرفتی و به هرکی که دوست داری زنگ می زنی . به بابا , مامان جون , عمه جون و ... و میگی دوجا ( کجا ) رفتی ؟ از کلمه خودم و خودت هم خیلی استفاده می کنی . یه مدتی هم که دایی امین اومده بود , می گفتی : این چی بود ؟ مثلاً اگه پشه رد میشد ...
11 بهمن 1391

حرفهای قشنگ قشنگ

قلب مادر : سلام فضولکم , امیدوارم حالت خوب باشه . دیشب نمی دونم چه خواب بدی دیده بودی که اینجور آشفته شدی و زدی از تخت بیرون با گریه های بلند بلند و توی اون تاریکی نمیدونستی کجا می خوای بری. خواب بابا رو دیده بودی چون مدام بابا رو صدا می زدی . بابا هم که رفته بود اصفهان . لااقل شاید با اون یکم آروم می شدی . به زور تونستم یکم آرومت کنم و دوباره بخوابونمت . دیشب رفته بودیم خونه آجی سیتا و کلی هم با دوچرخه ات بازی کردی . هوای بسیار خنک و تمیزی بود ولی من دیگه خسته شدم و با کمی خواهش از شما , اومدیم خونه . البته خیلی خستت هم بود ولی خوووب ... با حرفای قشنگت هم که حسابی گولمون میزنی . مثلاً میگی یه چوچولو و این اندازه رو با ...
8 آبان 1391

ارسطو و آروين

سلام پسر گلم . خوبي؟ ديروز اولين روز باروني امسال بود . البته بعد از يه عالمه گرد و خاك وحشتناااااك. ديروز كار من توي ماهشهر طول كشيد و مجبور شدم با ماشين بابا شاهرخ برم سركار . تو هم با بابا رفتي خونه آروين . با همون دعواها و فضولي هاي هميشكي . مامان براتون از رستوران آپادانا غذا سفارش داد و با ماست شيرازي كه هردوي شما دوست دارين ، غذاي زيادي خوردين .( ماشاء الله ) و به مامان جون گفتي مامان ليلي ماشين بابا يايخ كار. از اينجا بود كه مامان جون فهميد من تو اين هواي بد با ماشين رفتم . وقتي از سر كار زنگ زدم و سراغتو از مامان جون مي گرفتم ، مامان برام تعريف كرد : آروين مي پره تو بغل مامان غزال و اونو بوس مي كنه و تو تن...
30 مهر 1391

حرفهای زیبای تو

سلام قلب مادر امیدوارم هرجا که هستی و در هر حالی که باشی ( فضولی ) سلامت باشی . دیگه یاد گرفتی که جمله بندی کنی و حرفای خوشگل بزنی . چند روز پیش مکالمه جالبی با آروین داشتی . آروین گفت : اطو سلام من استوتر( اسکوتر ) دارم . تو هم گفتی : من دالم استوتر . آروین : ندالی تو : دالم آروین : ندالی ( با صدای بلند ) تو : دالم ( با صدای بلند) خیلی جالب بود .روزی 1000 بار هم که سلام میکنی . اگه من از هر دری بیام بیرون تو میگی سلااام . امروز صبح که تلفنی باهات صحبت می کردم از دور داد می زدی و میومدی سمت نلفن و می گفتی: مامان لیلی سلااام . من ایجااام . من مامان جون بازار گوجه خریدم . پول و ... و هر کلمه دیگ...
22 مهر 1391

اولين روز مهدكودك

پسر گلم سلام . امروز دلهره بيشتري داشتم . ديشب تصميم گرفتم كه امروز با هم بريم مهدكودك و اونجا باشي. البته از چند روز پيش درگير تهيه وسايلت بودم . صبح ساعت 7 سعي كردم با ناز و ادا بيدارت كنم كه مبادا بداخلاق بشي. ولي خووووب يكم غرو لند كردي . تقريباً ساعت 8 بود كه رفتيم مهد و تو با كوله پشتيه كوچولوت مي خواستي بري بازي كني . رفتم وسايلت رو تحويل دادم و درمورد حال و احوالت توضيح دادم و ديگه رفتي توي اتاقي كه درواقع پارك بود . من هم باهات خداحافظي كردم و اومدم سركار. هر 1 ساعت يكبار زنگ مي زدم مهدكودك و سراغتو مي گرفتم كه غذا خوردي يا پوشكت عوض شده و ... حول و حوش ساعت 12 ديگه گفتن يكم نق نق كردي . اين بود كه تصميم ...
10 مهر 1391

بدون عنوان

سلام فوق العاده پسر این روزها با من و البته میشه گفت همه , سر ناسازگاری داری . دقیقاً نمی دونم چرا ؟ و من خیلی ناراحت میشم که بعد از ٨ ساعت کار و خستگی و دوری از تو و حدوداً ٧ ساعت خواب شبانه که تو رو نمی بینم, تو با تموم اخم و تخم میگی مامان لیلی نه و من خستگیام چندین برابر میشه . فردا رو مرخصی گرفتم می خوام با آجی مریم بریم مهد . ببینم وضع اونجا چطوره . من دیروز تو وبلاگت نوشتم که به سلام میگی للام ولی وقتی عصر رسیدم خونه گفتی :سلاااام وای که من چقدر خندیدم . مواظب خودت باش تاج آرزوهام . ...
4 مهر 1391